خلاصه کتاب خوب گوش نمی دهی (کیت مرفی) | درک مهارت شنیداری

خلاصه کتاب خوب گوش نمی دهی: چه چیز مهمی را از دست می دهی و چرا؟ ( نویسنده کیت مرفی )
کتاب «خوب گوش نمی دهی» اثر کیت مرفی، به این پرسش می پردازد که چرا مهارت گوش دادن، این توانایی حیاتی انسانی، در دنیای پرهیاهوی امروز به فراموشی سپرده شده و چه چیزهای مهمی را با از دست دادن آن از دست می دهیم. این کتاب به خوانندگان کمک می کند تا عمق و اهمیت این مهارت فراموش شده را درک کرده و با استفاده از بینش های عصب شناختی، روان شناختی و اجتماعی، شنونده ای بهتر شوند.
در جهانی که هرکس به دنبال بیان خویش است و هیاهوی اطلاعات و ارتباطات دیجیتال بر همه چیز سایه افکنده، کمتر کسی به هنر گوش دادن توجه می کند. کیت مرفی، روزنامه نگار برجسته، در این کتاب با قلمی گیرا و روایتی جذاب، از تجربه خود در مواجهه با آدم های مختلف از جاسوس ها و روان درمانگرها گرفته تا افراد عادی سخن می گوید تا پرده از رازهای مهارت گوش دادن بردارد. او باور دارد که گوش دادن نه فقط یک عمل فیزیکی، بلکه یک مهارت پیچیده انسانی است که ابعاد روان شناختی، اجتماعی و عصب شناختی دارد و درک آن می تواند به بهبود چشمگیر روابط بین فردی و اجتماعی ما کمک کند. این مقاله، خلاصه ای جامع از بینش ها و راهکارهای عملی این کتاب را ارائه می دهد تا به خواننده در بازیابی و تقویت این هنر گمشده یاری رساند.
هنر گمشده گوش دادن: چرا گوش دادن مهم تر از حرف زدن است؟
در زمانه ای که فن بیان و توانایی سخنوری بیش از هر زمان دیگری ارج نهاده می شود، به نظر می رسد مهارت گوش دادن به حاشیه رفته است. کمتر کسی است که واقعاً و با تمام وجود به حرف های دیگران گوش دهد؛ بدون اینکه در فکر پاسخ دادن باشد، به گوشی خود نگاه کند یا میان کلام دیگری بپرد. این روزها هدف از گفتگو، اغلب، متمایز کردن خود، تحمیل دیدگاه ها و به دست گرفتن رشته کلام است. ارزشی که به بیان خود می دهیم، از ارزشی که برای دریافت اطلاعات قائلیم، پیشی گرفته است.
کلوین کولیج، رئیس جمهور اسبق آمریکا، با جمله معروف خود بر این واقعیت تأکید می کند: «تا به حال هیچ کس نبوده که با گوش دادن خودش را از کار بیکار کند!»
این جمله به وضوح نشان می دهد که گوش دادن نه تنها یک مهارت غیرضروری نیست، بلکه در بسیاری از جنبه های زندگی، از حرف زدن ارزشمندتر است. پیامدهای عدم گوش دادن بسیار ویرانگر هستند: از جنگ ها و اختلافات بین المللی گرفته تا به باد رفتن ثروت ها و از هم پاشیدن دوستی ها و روابط عمیق. در گذشته، مردم دور هم می نشستند و با آرامش به حرف های یکدیگر گوش می دادند، اما زندگی مدرن، با مشغله های بی شمار و حواس پرتی های فزاینده، این فرصت ها را از ما گرفته است. مردم در آپارتمان هایشان از یکدیگر جدا زندگی می کنند و حتی در آسانسور نیز به ندرت به هم توجهی نشان می دهند.
شاید بارها تجربه کرده باشید که در جمع های دوستانه یا خانوادگی، به جای روایت داستان ها و تجربیات واقعی، به نمایش عکس ها یا ویدئوهای اینترنتی روی گوشی هایمان بسنده می کنیم. اگر بحثی طولانی تر از سی ثانیه شود، سرها به سمت گوشی ها خم می شود و تمرکز بر پیامک ها و شبکه های اجتماعی جای تأمل و گوش دادن عمیق را می گیرد. این وضعیت، به تدریج توانایی گوش دادن به هر کسی را به توانایی بی توجهی به همه، به ویژه کسانی که با ما مخالفند یا ایده هایشان را به سرعت بیان نمی کنند، تبدیل کرده است. این تغییرات باعث شده که افراد در دنیای امروز، بیش از هر زمان دیگری احساس تنهایی کنند. روان شناسان و جامعه شناسان هشدار می دهند که تنهایی به یک بحران جدی سلامت عمومی تبدیل شده است، زیرا احساس انزوا و عدم ارتباط می تواند خطر مرگ زودرس را به اندازه چاقی یا اعتیاد به الکل افزایش دهد. پژوهش ها حتی ارتباط معناداری بین تنهایی و بیماری های قلبی، سکته مغزی، زوال عقل و ضعف سیستم ایمنی یافته اند.
تأثیر این معضل حتی در میان نوجوانان نیز به چشم می خورد؛ آنها زمان کمتری را با دوستان خود می گذرانند و بیشتر وقت خود را تنها و درگیر دستگاه های دیجیتالشان هستند. برای مبارزه با تنهایی اغلب توصیه می شود که بیرون بزنید و در فعالیت های اجتماعی شرکت کنید، اما واقعیت این است که بسیاری از افراد حتی در حضور دیگران نیز احساس تنهایی می کنند. گوش دادن صمیمانه به دیگران مهارتی است که بسیاری از ما آن را فراموش کرده ایم یا هرگز به درستی نیاموخته ایم. شنونده های بد لزوماً آدم های بدی نیستند؛ آنها اغلب صرفاً عادت کرده اند که گوش نکنند. تجربه ما از کودکی نیز نشان می دهد که کلمه گوش کن اغلب با دستورالعمل ها، قوانین یا محدودیت ها همراه بوده است.
مصاحبه های کیت مرفی با افراد مختلف نشان می دهد که اکثر افراد حس نمی کنند کسی واقعاً به حرف هایشان گوش می دهد، حتی در روابط نزدیک. این افراد ترجیح می دهند با روان درمانگران یا حتی آرایشگر خود درد دل کنند تا با خانواده و دوستان. نکته جالب اینجاست که خود این افراد نیز اعتراف می کنند شنونده های خوبی نیستند. عادت ما به قطع کردن حرف دیگران یا فکر کردن به پاسخ خودمان در حین صحبت آن ها، از تمرکز عمیق بر پیام اصلی جلوگیری می کند. گوش دادن واقعی نیازمند تلاش و تمرکز است؛ اگر این توانایی را تمرین نکنیم، همانند یک مهارت دیگر، ضعیف خواهد شد. بدون گوش دادن عمیق، ما هرگز نمی توانیم شور و نغمه درونی آدم ها را کشف کنیم.
حس همگام شدن: عصب شناسی گوش دادن
همگام شدن مغزی، یا همان برقراری ارتباط با دیگری، یک تمایل بنیادی در انسان است که از بدو تولد آغاز می شود. همه ما به دنبال این حس درک شدن و ارتباط هستیم؛ همین گونه است که دوست پیدا می کنیم، شراکت ها شکل می گیرند، افکار به اشتراک گذاشته می شوند و عشق متولد می شود.
ویژگی های شنونده خوب و بد
بیشتر افراد می توانند ویژگی های یک شنونده بد را به راحتی توصیف کنند تا یک شنونده خوب را. این حقیقت غم انگیز نشان می دهد که تجربه نادیده گرفته شدن یا سوءبرداشت قرار گرفتن، شایع تر از تجربه شنیده شدن ارضاکننده است. برخی از شاخصه های شنونده بد شامل موارد زیر است:
- پریدن میان کلام گوینده
- پاسخ های مبهم یا نامربوط
- نگاه کردن به گوشی، ساعت یا اطراف به جای گوینده
- بی قراری و انجام حرکات مداوم (مانند کوبیدن انگشت روی میز)
دوری از این رفتارها شما را شنونده خوبی نمی کند، فقط نشان می دهد که کمتر شنونده بدی هستید. گوش دادن بیش از آنکه یک لیست از بایدها و نبایدها باشد، یک عادت ذهنی است که با تعامل با افراد مختلف به دست می آید. شنوندگان خوب با خطر ناشناخته ها روبرو می شوند، اما خطر بزرگتر، بی تفاوتی و بی خبری نسبت به جهان اطراف است. در عصر فناوری، شاید این سؤال پیش بیاید که چرا باید مهارت های گوش دادن را پرورش دهیم؟ اگرچه ارتباط مجازی کارآمد به نظر می رسد، اما نمی تواند جایگزین عمق ارتباط انسانی شود. گوش دادن بیش از هر فعالیت دیگری ما را به زندگی وصل می کند و به درک خودمان و دیگران کمک می کند.
تأثیر تئوری دلبستگی بر گوش دادن
شنیدن با گوش دادن متفاوت است. شنیدن یک عمل منفعل است، در حالی که گوش دادن فعال است. شنونده های خوب، توجه خود را متمرکز کرده و حواس دیگرشان را نیز به کار می گیرند. مغز آنها به شدت درگیر پردازش اطلاعات ورودی می شود تا در آنها معنایی بیابد و این درها را به روی خلاقیت، همدلی، بصیرت و دانش می گشاید.
«نظریه دلبستگی» تأکید زیادی بر این موضوع دارد. این نظریه بیان می کند که میزان گوش دادن و برقراری ارتباط والدین با فرزندانشان در دوران کودکی، توانایی فرد را در گوش دادن و برقراری ارتباط در بزرگ سالی تعیین می کند. در سال اول زندگی، نوزاد الگویی از روابط را در مغز خود ثبت می کند که بر اساس هماهنگی و توجه مراقبان اصلی به نیازهای او است.
- دلبستگی امن: مراقبان دقیق و حساس باعث می شوند افراد دلبستگی امن داشته باشند که ویژگی آن توانایی گوش دادن همدلانه و تشکیل روابط سودمند و حمایتگرانه است.
- دلبستگی ناامن اضطرابی: کودکانی که والدینشان توجه کافی به آنها نداشته اند، در بزرگ سالی ممکن است دچار دلبستگی ناامن اضطرابی شوند. این افراد به دلیل نگرانی از دست دادن توجه، خوب گوش نمی دهند و ممکن است رفتارهای اغراق آمیز یا غیرمستقل داشته باشند.
- دلبستگی ناامن اجتنابی: ناشی از بزرگ شدن با مراقبانی که بی توجه بوده اند یا بیش از حد توجه کرده اند. این افراد معمولاً زمانی که رابطه بیش از حد صمیمی می شود، آن را قطع می کنند و در برابر گوش دادن مقاومت نشان می دهند.
- دلبستگی ناامن نامنظم: کسانی که رفتار اضطرابی و اجتنابی را به شکلی غیرمنطقی و نامنسجم نشان می دهند، معمولاً نتیجه بزرگ شدن با مراقبانی هستند که تهدیدکننده یا آسیب رسان بوده اند. گوش دادن برای این افراد سخت است، زیرا صمیمیت برایشان ترسناک به نظر می رسد.
با این حال، پیشینه فرد لزوماً تعیین کننده سرنوشت او نیست. هر کسی می تواند با یادگیری گوش دادن و واکنش عاطفی نشان دادن به دیگران، حالت خود را در روابط تغییر دهد و دلبستگی های امن ایجاد کند. گوش دادن، منشأ این دلبستگی هاست و از زمزمه های مراقبان در نوزادی آغاز شده و در بزرگ سالی در شغل و زندگی روزمره ادامه می یابد. حرف زدن بدون گوش دادن مانند لمس کردن بدون لمس شدن است؛ گوش دادن حتی فراگیرتر است و تمام وجود ما با صداها و احساسات ابراز شده دیگران به ارتعاش درمی آید. این هماهنگی است که ما را قادر به فهمیدن و عشق ورزیدن می کند. تکامل به ما پلک داده تا چشمانمان را ببندیم، اما چنین ساختاری برای گوش هایمان وجود ندارد، که نشان دهنده اهمیت حیاتی گوش دادن برای بقا است.
گوش دادن با کنجکاوی: درسی از کودکان
کنجکاوی، هسته اصلی گوش دادن فعال است. کودکان نوپا بهترین آموزگاران این مهارت هستند؛ آن ها با ذهنی باز و پر از سؤال به دنیا می آیند و بدون پیش داوری به کشف دنیای اطراف و آدم ها می پردازند. وقتی کودک بودیم، همه چیز جدید بود و به همین دلیل درباره همه چیز و همه کس کنجکاو بودیم. آن ها با دقت به حرف های ما گوش می کنند و چیزهایی را که ما ترجیح می دهیم تکرار نکنند، بازگو می کنند. این کنجکاوی، به ما اجازه می دهد تا به عمق افکار و احساسات دیگران نفوذ کنیم.
پژوهش ها نشان می دهد که افراد با دلبستگی امن، معمولاً کنجکاوتر و پذیراتر نسبت به اطلاعات جدید هستند. این افراد به دلیل داشتن یک پایگاه امن (شخصی که به حرف هایشان گوش می دهد و احساس نزدیکی با او دارند)، احساس امنیت بیشتری برای کاوش در جهان و تعامل با دیگران می کنند. آن ها می دانند که حتی اگر چیزی بشنوند که آزارشان دهد، کسی هست که می توانند به او تکیه کنند و پریشانی شان را تسکین دهد.
وقتی کسی با بی علاقگی به حرف هایمان گوش می دهد، معمولاً سرعت حرف زدنمان نامنظم می شود، از جزئیات صرف نظر می کنیم یا حتی اطلاعات نامربوطی را بیان می کنیم تا شاید توجه او را دوباره جلب کنیم. در نهایت، با حس انزجار یا بیزاری از آن شخص دور می شویم.
دیل کارنگی در کتاب «آیین دوست یابی» می نویسد: «با علاقه مندی و توجه به دیگران ظرف دو ماه دوستان بیشتری پیدا می کنید تا با تلاش برای علاقه مند کردن دیگران به خود ظرف دو سال.»
گوش دادن یعنی علاقه مند بودن، و نتیجه آن گفتگوهای جذاب است. هدف نهایی این است که در پایان گفتگو، چیزی یاد گرفته باشیم. ما همه چیز را درباره خودمان می دانیم، اما درباره کسی که با او صحبت می کنیم، یا آنچه می توانیم از او و تجربیاتش یاد بگیریم، هیچ نمی دانیم. زندگی روزمره ما غالباً پر از روال های تکراری و پیش بینی پذیر است، اما این عدم قطعیت است که به زندگی ما سرزندگی می بخشد. همین اتفاقات پیش بینی نشده، مانند یک گفتگوی تصادفی، می توانند احساس سرزندگی و حضور را در ما تقویت کنند.
کیت مرفی تأکید می کند که هیچ چیز غافلگیرکننده تر از حرف هایی نیست که از دهان آدم ها بیرون می آید، حتی کسانی که فکر می کنیم خوب می شناسیمشان. آدم ها شگفت انگیزند، زیرا به شدت غیرقابل پیش بینی اند. تنها قطعیتی که از گوش نکردن به آدم ها نصیبمان می شود، کسالت و بی خبری از دنیای جدید است. افراد کنجکاو کسانی هستند که جذب غیرقابل پیش بینی بودن دیگران می شوند و به خوبی گوش می کنند تا درک کنند، ارتباط برقرار کنند و رشد یابند. آن ها حتی در آنچه فکر می کنند همه چیز را شنیده اند، تازگی می یابند، و همین است که زندگی شان را برای خودشان و دیگران جالب می کند.
موانع ذهنی گوش دادن: فرضیات به مثابه گوش گیر
جملاتی مانند «گوش نمی کنی!» یا «منظورم این نبود!» از رایج ترین عبارات در روابط نزدیک هستند. بر خلاف تصور رایج، افراد اغلب در روابط طولانی مدت، کنجکاوی خود را نسبت به یکدیگر از دست می دهند. نه لزوماً به شکلی نامهربانانه، بلکه صرفاً متقاعد می شوند که یکدیگر را بهتر از آنچه واقعاً هستند می شناسند. آن ها گوش نمی کنند چون فکر می کنند از قبل می دانند طرف مقابل چه می خواهد بگوید. این پدیده را «سوگیری نزدیکی ارتباطی» می نامند.
والدین ممکن است تصور کنند که علایق و فعالیت های فرزندانشان را به خوبی می دانند، بدون اینکه دائماً به روز شوند. این فرضیات، توانایی ما را در درک واقعی دیگران محدود می کند. صفحات کتاب زندگی ما پشت سر هم ورق می خورند و گوش دادن تنها راه حفظ ارتباط پویا و زنده با یکدیگر است. پرسیدن «حالت چطوره؟» و گوش دادن واقعی به پاسخ، یکی از اصلی ترین راه های حفظ دوستی هاست.
گاه پیش می آید که یکی از نزدیکان، نکته ای را درباره شما یا زندگی تان در حضور شخص ثالث فاش کند که خودتان از آن بی خبر بوده اید. این ممکن است به این دلیل باشد که آن شخص ثالث با علاقه بیشتر گوش کرده، سوالات درستی پرسیده، کمتر قضاوت کرده یا میان کلام نپریده است. این نشان می دهد که ما به افراد مختلف، اطلاعات متفاوتی می دهیم و کیفیت گوش دادن شنونده، بر عمق و صداقت کلام ما تأثیر می گذارد. اگر کسی سطحی گوش کند یا به دنبال ایراد گرفتن باشد، بعید است که با او درد دل معناداری داشته باشید.
اما کیت مرفی تأکید می کند که حتی با بهترین گوش دادن و نزدیک ترین روابط، هرگز نمی توان به طور کامل از ذهن کسی خبر داشت. فضولی و تلاش برای دانستن همه چیز، سریع ترین راه برای از دست دادن اعتماد است. فیودور داستایفسکی در «یادداشت های زیرزمینی» به این نکته اشاره می کند که هرکس خاطراتی دارد که حتی به نزدیک ترین دوستانش هم نمی گوید، و چیزهایی هست که حتی از گفتن آن ها به خودمان هم می ترسیم. اسقف فلورس نیز معتقد است که انتظار درک کامل، ریشه بسیاری از روابط مشکل دار است. انسان ها تمایل دارند احساساتشان را بیان کنند، اما اگر انتظار درک کامل داشته باشیم، ناامید خواهیم شد؛ با این حال، نباید از تلاش برای برقراری ارتباط و گوش دادن دریغ کنیم، زیرا همین خود عشق است.
گوش دادن به افراد غریبه یا کسانی که به ما نزدیک نیستند، مجموعه ای متفاوت از سوگیری ها را به همراه دارد که ریشه در فرضیات غلط دارند، به ویژه «سوگیری تأییدی» و «سوگیری توقع». ما به طور ناخودآگاه، برای درک جهان پیچیده، پوشه هایی در ذهن خود ایجاد می کنیم و افراد را حتی قبل از اینکه صحبت کنند، در این دسته بندی ها قرار می دهیم. این دسته بندی ها می توانند کلیشه های فرهنگی یا تجربیات شخصی باشند.
این کلیشه ها می توانند مفید باشند، اما اگر مراقب نباشیم، عجله ما برای دسته بندی می تواند درکمان را کاهش داده و واقعیت را تحریف کند. «سندروم بله، آره، فهمیدم» باعث می شود خیلی راحت درباره آدم ها نتیجه گیری کنیم، حتی قبل از شناخت واقعی آن ها. بیشتر افراد غافل اند از اینکه خودشان چقدر پیش داوری های غیرارادی و تند دارند. پژوهش ها نشان می دهد که همه ما به دلیل تمایل ناخودآگاه به دسته بندی و دشواری در تصور واقعیت هایی که تجربه نکرده ایم، پیش داوری می کنیم. هیچ کدام از ما نمی توانیم ادعا کنیم که کاملاً آگاه به واقعیت های افرادی هستیم که شبیه ما نیستند، یا حتی لزوماً همان ذهنیت و ارزش هایی را داریم که افراد به ظاهر شبیه ما دارند.
فراتر از پاسخ های سطحی: گوش دادن نیازمند تعامل
پروفسور گراهام بادی، استاد ارتباطات یکپارچه بازاریابی در دانشگاه میسی سی پی، در تحقیقات خود نشان داده است که شنونده مؤثر، کسی نیست که تنها سر تکان دهد یا حرف ها را طوطی وار تکرار کند، بلکه باید اطلاعات توصیفی و تحلیلی ارائه دهد تا گوینده احساس کند درک شده است. این یافته ها نشان می دهد که گوش دادن فعال، بر خلاف تصور عمومی، عملی منفعلانه نیست، بلکه نیازمند تفسیر و تعامل است.
او می گوید: «آدم ها می خواهند حس کنند که شما درک می کنید چرا موضوعی را برایتان تعریف می کنند، که می فهمید آن موضوع چه اهمیتی برایشان دارد، نه اینکه جزئیات آن را می دانید یا نه.» او و همکارانش بارها دریافته اند که عملکرد اکثر مردم در این زمینه ضعیف است. داده های آنها نشان می دهد که پاسخ شنوندگان، از نظر عاطفی، در کمتر از 5 درصد مواقع با گفته های گویندگان مطابقت دارد.
وقتی کسی با شما صحبت می کند، گویی توپی به سمتتان پرتاب می شود. گوش نکردن یا نصفه و نیمه گوش دادن، مانند این است که بازوهایتان را به پهلو بچسبانید تا توپ از کنارتان بگذرد یا به شما برخورد کرده و بیفتد. درک ذهنیت ها و انگیزه های پنهان افراد، کلید ایجاد روابط سازنده و اجتناب از روابط مضر است. جِی. پیرپونت مورگان به زیبایی بیان می کند: «آدم همیشه برای کاری که انجام می دهد دو دلیل دارد: یک دلیل خوب، یک دلیل واقعی.» گوش دادن به شما کمک می کند تا دلیل واقعی افراد را کشف کنید.
صحبت کردن بی وقفه و بدون گوش دادن، فرصت های زیادی را از بین می برد و حتی می تواند باعث شود احمق به نظر برسید. حرف زدن درباره خودتان، چیزی به دانش شما اضافه نمی کند. وقتی مکالمه ای را به پایان می رسانید، از خودتان بپرسید: «در مورد این آدم چه فهمیدم؟ چه چیزی بیش از همه برایش اهمیت داشت؟ احساس او درباره گفت وگوی ما چه بود؟» اگر نمی توانید به این سؤالات پاسخ دهید، احتمالاً باید روی گوش دادن خود کار کنید.
داشتن ذهنی باز و کنجکاو نسبت به دیگری یک حالت ذهنی است، اما توانایی پذیرش دیدگاه های کسی و نشان دادن واکنشی پراحساس که طرف مقابل را به اعتماد و توضیح بیشتر ترغیب می کند، یک مهارت اکتسابی است. برای کشف و درک واقعی آنچه بیان می شود، باید آگاهی، تمرکز و تجربه داشته باشیم. شنونده های خوب ذاتاً شنونده خوب نبوده اند، بلکه این ویژگی را در طول زمان پرورش داده اند.
مدیریت سرعت فکر: از لاک پشت تا خرگوش
آیا تا به حال در طول یک گفتگو، آنقدر درگیر افکار خود شده اید که دیگر حرف های طرف مقابل را نشنوید؟ این پدیده را «اختلاف سرعت گفتار و اندیشه» می نامند. مغز ما می تواند بسیار سریع تر از آنچه دیگران صحبت می کنند، فکر کند. سرعت متوسط گفتار حدود ۱۲۰ تا ۱۵۰ کلمه در دقیقه است، در حالی که ظرفیت ذهنی ما بسیار فراتر از این است. این ظرفیت مازاد باعث می شود ذهنمان سرگردان شود و به چیزهای دیگر فکر کند و همین امر تمرکز بر روایت گوینده را دشوار می سازد.
ذهن ما در حین گوش دادن به هر سمتی پرسه می زند؛ از یادآوری کارهای روزمره گرفته تا نگرانی درباره موضوعات پیش پاافتاده. البته بزرگترین عامل حواس پرتی، فکر کردن به پاسخی مناسب، خنده دار یا کوبنده برای گفتگوی در حال انجام است. این پرسه زدن های ذهنی باعث می شود بخش هایی از گفتگو را از دست بدهیم و ناخودآگاه – و اغلب به اشتباه – جاهای خالی را پر کنیم.
تصور غلطی است که فکر کنیم هوش بالاتر می تواند از این دام فرار کند. در واقع، افراد باهوش تر اغلب شنونده های بدتری هستند، زیرا چیزهای بیشتری برای فکر کردن پیدا می کنند و تصور می کنند آنچه طرف مقابل می خواهد بگوید را از قبل می دانند. همچنین، هوش بالاتر می تواند منجر به وسواس فکری و دستپاچگی شود که تمرکز را بیشتر مختل می کند. افراد درون گرا نیز که ذاتاً ساکت ترند، لزوماً شنونده های بهتری نیستند؛ ذهن درگیر آن ها می تواند پذیرش اطلاعات جدید را دشوار کند و حساسیت بیشترشان می تواند باعث اشباع سریع تر و خستگی از گوش دادن شود.
نیکولز معتقد است شنونده خوب کسی است که از پهنای باند ذهنی خود نه برای پرسه های بیهوده، بلکه برای تلاش مضاعف در درک و فهم گفته های طرف مقابل استفاده می کند. گوش دادن خوب به معنای پرسیدن مداوم از خود است که آیا پیام های دیگران صحت دارند و انگیزه آن ها از گفتن آن چیست. این کار به ظاهر ساده است، اما بدون آگاهی، انگیزه و تمرین کافی، معدود افرادی می توانند آن را حتی در کوتاه ترین مکالمات انجام دهند. مطالعات نشان می دهد که بیشتر افراد، علی رغم تصورشان از اینکه چقدر خوب گوش داده اند، حداقل نیمی از گفته ها را بلافاصله پس از یک گفتگوی کوتاه فراموش می کنند.
برای عملکرد بهتر، می توان به گوش دادن به دید یک نوع مراقبه نگاه کرد. در این صورت، حواس پرتی ها را می پذیریم و سپس دوباره تمرکز خود را به گوینده باز می گردانیم. شاید بزرگترین مانع حفظ تمرکز، نگرانی درباره پاسخی است که باید بدهیم. ترس از اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشیم یا بدتر از آن، حرف بدی بزنیم، بسیار قوی است، به ویژه در جامعه ای که هر خطای کوچکی می تواند در شبکه های اجتماعی مورد هجوم قرار گیرد. این ترس باعث می شود در حین صحبت طرف مقابل، مشغول سنجش گزینه هایمان شویم.
واکنش تدافعی و خوب گوش نکردن، احتمال ارائه پاسخ نامناسب را افزایش می دهد. هرچه بیشتر به فکر یافتن پاسخ مناسب باشید، حرف های بیشتری را از دست می دهید. وقتی تمام گفته های طرف مقابل را بشنوید، پاسخ های بهتری به ذهنتان می رسد. بعد از پایان حرف های او، اگر لازم بود، مکث کنید و به آنچه می خواهید بگویید فکر کنید. با اینکه از سکوت می ترسیم، مکث بعد از حرف های طرف مقابل می تواند نشانه ای از توجه باشد.
بنابراین، نگرانی درباره آنچه می خواهید در جواب بگویید به ضررتان است. اگر ذهنتان را آزاد بگذارید که گوش کند، پاسخ هایتان بهتر خواهد بود و ارتباطات قوی تر و آرامش بیشتری خواهید داشت. این امر همچنین منجر به گفتگوهای جالب تری می شود، زیرا شما نه تنها به کلمات گوش می دهید، بلکه از نیروی ذهنی باقی مانده تان برای توجه به زبان بدن، لحن گوینده و همچنین در نظر گرفتن موقعیت و انگیزه او نیز استفاده می کنید.
گوش دادن در عصر کلان داده ها: تمرکز بر آنچه مهم است
برای دهه ها، گروه های کانونی معیار طلایی تحقیق کیفی بودند. این گروه ها در تعیین ظاهر، شکل و محتوای بسیاری از محصولات و خدمات در بازار نقش مهمی ایفا کردند و هنوز هم تأثیر زیادی بر توسعه محصول، نحوه ارائه خدمات و حتی سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی دارند. اما امروزه، تصمیمات به طور فزاینده ای بر اساس «کلان داده ها» (Big Data) اتخاذ می شوند.
روند عادی از روش های تحقیق کیفی – مانند گروه های کانونی – فاصله گرفته و به سمت روش های کمی تر، نظیر تجزیه و تحلیل آنلاین، نظارت بر رسانه های اجتماعی و ردیابی ارتباطات آنلاین، گرایش پیدا کرده است. این تغییر تا حدی ناشی از رشد سریع و در دسترس بودن اطلاعات آنلاین مصرف کنندگان از منابع عمومی و خصوصی است، اما دلیل دیگر آن گران بودن گروه های کانونی است. با این حال، کیت مرفی تأکید می کند که محاسبه اعداد به تنهایی کافی نیست. برای درک احساسات، عادت ها و انگیزه های متنوع آدم ها، باید «خیلی زیاد گوش کرد.»
گوش دادن برعکس روش های الگوریتمی عمل می کند. الگوریتم ها سعی می کنند حدس هایی بزنند که تا حد ممکن درست باشد، اما هدفشان فهمیدن نیست. بسیاری از تحلیلگران کمی حتی نمی خواهند بدانند که داده ها چه هستند؛ به آنها ربطی ندارد که داده ها به چه کسی یا چه چیزی مربوط اند یا به حل چه مشکلاتی در زندگی واقعی کمک می کنند. درک عمیق تر از جامعه آماری، مدل های آماری بهتری می سازد. در عصر فراوانی داده ها، ما همچنان به گوش دادن نیاز داریم تا به درک واقعی برسیم. مفید بودن اطلاعات فقط در گرو نوع جمع آوری و تفسیر آن است. خوب بودن الگوریتم ها محدود به گستردگی و قابل اعتماد بودن مجموعه داده هایی است که بر آنها اعمال می شوند.
از سوی دیگر، یافته های یک پژوهشگر کیفی نیز محدود به بی طرفی، قدرت درک و مهارت او در فراخواندن تجربیات و احساسات است؛ به عبارت دیگر، محدود به این است که پژوهشگر کیفی چقدر خوب گوش می کند. در بهترین حالت، محقق کمی طرح کلی را به شما می دهد، در حالی که محقق کیفی جزئیات ریزتری را در اختیارتان می گذارد. هر دو روش معتبرند و استفاده همزمان از آنها بسیار روشنگر خواهد بود. اما اگر موضوع تعاملات انسانی و شناخت انگیزه های منحصربه فرد اشخاص، تمایلات و پتانسیل ها در میان باشد، گوش دادن تا به امروز بهترین و دقیق ترین ابزار است.
گوش دادن بداهه: کلید موفقیت در تیم ها
در سال ۲۰۱۲، پژوهشی به سفارش گوگل آغاز شد تا ویژگی های یک تیم موفق را درک کنند. گوگل متوجه شد که در تیم های موفق، افراد به یکدیگر گوش می کردند؛ آنها نوبت را رعایت می کردند، حواسشان به یکدیگر بود و برای درک احساسات و حرف های ناگفته، به نشانه های غیرکلامی توجه می کردند. این امر باعث می شد که با دقت و ملاحظه بیشتری واکنش نشان دهند و همچنین به ایجاد یک «محیط روانی امن» منجر می شد. در چنین محیطی، افراد نظرات و اطلاعات بیشتری را به اشتراک می گذاشتند، بدون اینکه نگران قطع شدن یا رد شدن حرف هایشان باشند.
امروزه اکثر کسب وکارها برای انجام کار به تیم ها متکی هستند، اما پذیرش اهمیت گوش دادن و مجاب کردن کارکنان به انجام آن، دو مقوله کاملاً متفاوت است. برخی کارفرمایان بخش گوش دادن فعال را به دفترچه راهنمای کارمندانشان افزوده اند، اما اغلب معنی دقیق و واضحی برای آن مشخص نمی کنند. کنترل کردن روایت و جلب توجه، منجر به گفتگوهای یک طرفه و نابودی همکاری می شود؛ در حقیقت، این امر مانع پیشبرد اهداف شما خواهد شد.
لذت و منفعت تعاملات انسانی از تمرکز متقابل بر حرف ها و رفتارهای دیگران سرچشمه می گیرد و همینطور از تمایل و آمادگی برای پاسخ دادن و کمک کردن به هر تلاش. نتیجه آن فهم متقابل و حتی قدردانی است. تماشای بده بستان بداهه گویان بااستعداد لذت بخش است، اما لذت بخش تر از آن حضور داشتن در یک گفت وگوی خوب است که در آن هر دو نفر گوش می دهند و برای رشد افکار یکدیگر تلاش می کنند.
به علاوه، گوش دادن لازمه شوخ طبعی است. شواهد زیادی نشان می دهد که شوخ طبعی در تشکیل و حفظ روابط حرفه ای و شخصی یک امتیاز است. شوخی کردن به معنای آسیب پذیر شدن نیز هست. شما با شوخی کردن، خودتان را نشان می دهید و امیدوارید شوخی تان تأیید شود. اگر طرف مقابل ثابت کرده باشد که شنونده ای پذیرا و با توجه است، احتمال آنکه این ریسک را بپذیرید بیشتر می شود. در واقع، حس شوخ طبعی مشترک شاخص مهمی برای حس برقراری ارتباط است. کسانی که از صمیمیت می ترسند، معمولاً شوخی های تفرقه افکن، تحقیرآمیز یا شرورانه می کنند که افراد را در حالت تدافعی قرار می دهد و از گوش باز می دارد.
صمیمیت، تفکر اخلاقی، کار گروهی و شوخ طبعی نصیب کسانی می شود که خود را از نیاز به کنترل کردن روایت رها کرده و با صبر و اعتماد به نفس قصه را تا هرجا که پیش برود دنبال می کنند. افرادی که در گفتگو سلطه جو، زورگو و سرکوب گرند، بعید است که در شغلشان موفق شوند، چه برسد به موفقیت در روابط شخصی.
حساسیت مکالمه ای: درک ظرافت ها
کاترین همپستن، برای آنچه هنگام گوش دادن اتفاق می افتد، قیاس جالبی دارد: «این مسئله مثل بازی پرتاب کردن و گرفتن توپ است، منتها به جای توپ، تکه ای گِل داریم. هرکس که آن را می گیرد، قبل از پرتاب، به شیوه خود و با دریافت ذهنی خود، به آن شکل می دهد.» عواملی مانند تحصیلات، نژاد، جنسیت، سن، رابطه با طرف مقابل، ذهنیت، معانی ضمنی و عوامل حواس پرتی، همگی بر شکل گیری این گِل تأثیر می گذارند. هرچه تعداد نفرات بازی بیشتر شود، پیچیدگی و طیف معانی نیز افزایش می یابد.
توانایی در گوش کردن و درک آنچه واقعاً در گفت وگوها جریان دارد، «تسلط بر گفت وگو» نامیده می شود و روان شناسان به آن «حساسیت مکالمه ای» می گویند. کسانی که حساسیت مکالمه ای دارند، نه تنها به کلمات گفته شده توجه می کنند، بلکه مهارت خاصی در تشخیص معانی نهفته و تغییرات ظریف لحن دارند. آن ها به خوبی می توانند تفاوت های مربوط به وضعیت اقتدار و خودکارآمدی را تشخیص داده و درجا فرق بین تظاهر و علاقه حقیقی را بفهمند. آن ها حرف های آدم ها را بیشتر از دیگران به خاطر می آورند و معمولاً گفت وگو برایشان لذت بخش یا حداقل جالب است.
حساسیت مکالمه ای پیش نیازی برای همدلی محسوب می شود، چرا که در آن باید عواطفی را بیدار کنیم که در تعاملات قبلی حس کرده و آموخته ایم و از آن ها در موقعیت های بعدی استفاده کنیم. همان طور که انتظار می رود، حساسیت مکالمه ای با پیچیدگی شناختی در ارتباط است. پیچیدگی شناختی به معنای پذیرایی از طیفی از تجربیات گوناگون و توانایی کنار آمدن با دیدگاه های متناقض است. اگر به افراد زیادی گوش نکرده باشید، نمی توانید نشانه های پیچیده در گفت وگو را به خوبی شناسایی کنید.
گفته می شود «شم» یا همان حس ششم، چیزی نیست جز تشخیص. هرچه به افراد بیشتری گوش کنید، به جنبه های بیشتری از بشریت پی می برید و غریزه درونی تان بهتر کار می کند. این مهارتی کاربردی است و منوط به قرار گرفتن در معرض نظرات، نگرش ها، باورها و احساسات گوناگون. حساسیت مکالمه ای بیشتر از هر چیزی با صحبت درباره موضوعات شخصی تحریک می شود. اگرچه دیگر عوامل هوشیارکننده در گفت وگو ثبات کمتری دارند و به موقعیت و ویژگی های فردی ما بستگی دارند، اما موضوعات شخصی همیشه توجه ما را جلب می کنند. فقدان بازتاب احساس، گفت وگوهای عادی را یکنواخت و ملال آور می کند. با همه این ها، آنچه بیش از هر چیزی مانع فهمیدن می شود، حساسیت های شخصی و احساسات است.
تحقیقات نشان می دهد آن هایی که از خودآگاهی و «نظارت بر خود» بالاتری برخوردارند، نسبتاً شنونده های بهتری هستند، چون می دانند چه چیزهایی آن ها را به سمت نتیجه گیری غلط سوق می دهد و کمتر دچار آن می شوند. برای پرورش خودآگاهی، باید حین گفت وگو به احساساتمان توجه کنیم و تشخیص دهیم که چه زمانی ترس ها، حساسیت ها، امیال یا آرزوهایمان ما را از خوب گوش کردن باز می دارند.
روانکاوان مجبورند خود را تحلیل کنند تا مسائل شخصی شان مانع فهمیدن مشکلات و احساسات مراجعانشان نشود. شنونده های خوب هم در فریب دادن و هم در کشف فریب بهترند. اگر به گذشته نگاه کنید، حتماً چیزهایی بوده که متوجه شان نشده اید یا خواسته اید که متوجه شان نشوید؛ لحن بیش از حد مصر، حقایقی که چندان معقول به نظر نمی رسیدند، غضب یا خصومتی که در صدای طرف بود، حالت چهره ای که با حرف طرف جور در نمی آمد، احساس شکی که در دلتان حس می کردید اما دلیلش را نمی دانستید.
ما معمولاً متوجه دروغ ها و حقایق نمی شویم، زیرا وقتی کسی چیزی می گوید که با عقل جور در نمی آید، بیشتر مواقع گفتگو را قطع نمی کنیم. کژفهمی ها، مانند تفاوت در نظرات، باارزش هستند، زیرا به ما یادآوری می کنند که بقیه مثل ما نیستند. ما به اشتباه فرض می کنیم که منطق و انگیزه دیگران شبیه منطق و انگیزه ماست، اما بی شک آن ها زمینه ها و خواسته های متفاوت با ما دارند. می توان به کژفهمی ها به عنوان یک فرصت نگاه کرد؛ آن ها منبع الهام و تحریکی هستند برای اینکه با دقت بیشتری گوش بسپریم و عمیق تر پرس و جو کنیم. همان طور که مایلز دیویس می گوید: «اگر هرچی رو می گفتم می فهمیدی، اون وقت تو خود من بودی.»
گوش دادن به ندای درون: گفت وگوی با خود
هر انسانی یک صدای درون دارد و مدام درباره مسائل پیش پاافتاده و گاه عمیق با خود سخن می گوید. بحث های اخلاقی، مناظرات پوچ گرایانه، پیدا کردن مقصر، و تلاش برای توجیه عقلانی، از جمله این گفت وگوهای درونی هستند. این صداها می توانند دلگرم کننده یا دلسردکننده، حمایت کننده یا انتقادگر، و ستایش گر یا تحقیرآمیز باشند. پس از بزرگ شدن نیز، ما به صحبت با خودمان ادامه می دهیم، فقط یاد می گیریم که این کار را در ذهنمان انجام دهیم، هرچند گاهی اوقات از دهانمان نیز بیرون می پرد.
جالب است بدانید هنگامی که با خودمان حرف می زنیم، همان قسمت هایی از مغزمان فعال می شوند که هنگام صحبت با دیگران فعال می شوند. این نواحی از مغز با «نظریه ذهن» یا «شناخت اجتماعی» سروکار دارند و ما را قادر می کنند منظورها، خواسته ها و احساسات افراد را بفهمیم و درک کنیم. گوش دادن به دیگران، تعیین کننده لحن و کیفیت گفت وگوهای درونی ماست. ارتباطات قبلی به ما می آموزند که چطور سؤال کنیم، چطور جواب دهیم، چطور اظهارنظر کنیم، و تا زمان نیاز به حل مشکلات، مدیریت دشواری های اخلاقی و تفکر خلاقانه، همین کار را با خودمان بکنیم.
بر اساس تحقیقات، هرچه در طول زندگی به افراد بیشتری گوش کنیم، می توانیم در ذهنمان یک مسئله را از جوانب بیشتری بسنجیم و به راه حل های بیشتری فکر کنیم. گفت وگوی درونی، «پیچیدگی شناختی» را پرورش می دهد و حفظ می کند؛ یعنی همان توانایی ارزشمند تحمل طیفی از نظرات گوناگون، ایجاد پیوند میان ایده ها و خلق ایده های جدید. پژوهش ها، گفت وگوهای خصوصی پیشرفته تر را با داشتن والدینی پیگیرتر و وضعیت اقتصادی و اجتماعی بهتر مرتبط دانسته اند. محیط هایی که در آن ها فرصت گوش کردن محدود است، بر رشد گفت وگوی خصوصی در کودکان تأثیر منفی دارند.
صداهایی که در ذهنمان تکرار می شوند، انعکاسی از صدایی هستند که در کودکی شنیده ایم. اگر دلبستگی های آغازین ایمن باشند – یعنی اگر والدین و مراقبانی داشته اید که به شما گوش کرده و به نیازها و درخواست هایتان توجه کرده باشند – صدای درونی ای که در شما شکل می گیرد، دوستانه تر خواهد بود. برخی نظریه پردازان می گویند خواندن نیز شکلی از گفت وگوی درونی است، زیرا تحقیقات نشان می دهد که ما هنگام خواندن کلمات را در ذهن ادا می کنیم.
مشکل اصلی در اینجاست که بسیاری از افراد سعی می کنند کارهایی انجام دهند تا به صدای درونشان گوش نکنند. در یک آزمایش، ۶۴ درصد از مردان و ۱۵ درصد از زنان حاضر نبودند با افکارشان تنها باشند. این امر نشان می دهد که برای بسیاری، صداهای درونی شکنجه گر هستند. حتی اگر صدای درونتان دوستانه تر باشد، گفت وگوهایی که با خودتان دارید معمولاً حول محور چیزهایی است که شما را تحت فشار قرار داده؛ مسائلی مانند مشکلات در روابط، سرخوردگی های شغلی، بیماری ها و موارد مشابه. وقتی نظراتی را که در ذهن داریم کنار هم می گذاریم و با هم مقایسه می کنیم، چند قدم در درک و شناخت چیستی خود و جایگاهمان پیشرفت می کنیم.
حمایت از گفت وگو، نه انتقال آن
«پاسخ های انتقالی» در گفت وگو، نشانه ای از خودشیفتگی است که شانس ارتباط واقعی را از بین می برد. این پاسخ ها معمولاً به خود شخص اشاره می کنند، در حالی که پاسخ های مؤثرتر، پرسش هایی هستند که معطوف به دیگری و از سر کنجکاوی واقعی باشند تا اطلاعات بیشتری کسب شود، نه برای تحمیل نظر شخصی. «پرسش های جاخالی» نیز برای این هدف مناسب اند؛ با این روش، گویی چوب امدادی را به گوینده می دهید تا خودش گفتگو را در هر جهتی که تمایل دارد ادامه دهد. باید از پرسیدن جزئیات نامربوط که رشته کلام گوینده را پاره می کند، پرهیز کرد.
افراد اغلب به دلیل میل به مطلع به نظر رسیدن، سؤالاتی می پرسند که نشان دهد از قبل جواب را می دانند یا سؤالات را به نحوی بیان می کنند که به جواب مورد نظرشان ختم شود. ما چیزهایی می شنویم که دقیقاً معنی شان را نمی دانیم، اما از آن ها رد می شویم، چون فکر می کنیم مهم نیستند، یا لازم نیست بدانیم، یا شاید خجالت می کشیم بپرسیم. اضطراب افراد درباره پاسخ نیز یکی دیگر از موانع است؛ پرسیدن سؤال های باز به این معناست که گفتگو می تواند به هر سو، به ویژه قلمرو احساسات، کشیده شود. گوش دادن بی قید و شرط مقدار زیادی ماجراجویی و حتی مقداری جرئت می طلبد، زیرا نمی دانید گفت وگویتان به کجا ختم خواهد شد.
تحقیقات نشان می دهند که زن و مرد هر دو معتقدند که زنان شنونده های پذیراتر و همدل تری هستند. برخی شواهد نیز نشان می دهد که زنان بیشتر بر اطلاعات شخصی و رابطه ای متمرکز هستند، در حالی که مردان بیشتر به اطلاعات مبتنی بر حقایق توجه می کنند. در نتیجه، زنان بیشتر می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند و به کشف درونیات افراد نزدیک شوند که این موضوع باعث افزایش جذابیت گفتگوها و در نتیجه تقویت تمایلشان به گوش کردن می شود.
با این حال، همه ما در مقابل احساساتی که دیگران ممکن است در مقابل شنونده ای مشتاق بروز دهند، کم و بیش اضطراب هایی داریم. بشر، سرشار از احساسات است. گاهی ممکن است شنیدن آشوب درونی دیگران از حد توانمان خارج باشد، به خصوص وقتی هنوز نتوانسته ایم به خوبی از عهده درونیات خودمان برآییم. طبق تحقیقات، صداهایی که احساسات منفی را منتقل می کنند، به حد چشمگیری بلندتر از صداهایی ادراک می شوند که لحن خنثی تر یا مثبت تری دارند، حتی اگر بلندی یکسانی داشته باشند.
داستان هایی که در طول زندگی جمع می کنیم، شخصیتمان را تعریف می کنند و داربست واقعیت هایمان هستند. خانواده ها، دوستان و همکاران داستان هایی دارند که آن ها را به هم پیوند می دهد؛ رقبا و دشمنان نیز روایت هایی دارند که آن ها را از هم جدا نگه می دارد. گوش دادن به ما کمک می کند حقایق را از تخیلات تشخیص دهیم و فهممان را از وضعیت ها و شخصیت های پیچیده ای که در زندگی با آن ها مواجه می شویم، عمیق تر کنیم. این گونه است که در هر حلقه اجتماعی ای که باشیم، می توانیم اجازه ورود به آن ها را پیدا کنیم، اطلاعات به دست آوریم و ارتباط برقرار کنیم.
آنچه کلمات مخفی می کنند و سکوت ها برملا
در فرهنگ های مختلف، سکوت ها معنای متفاوتی دارند. مردمان فرهنگ های غربی معمولاً سکوت های بیش از نیم ثانیه را نشانه نارضایتی، تحریم یا طرد شدن می دانند و در نتیجه با عجله چیزی می گویند تا سعی کنند جایگاهشان را ارتقا دهند. یک سکوت چهار ثانیه ای کافی است تا افراد نظر بیان شده شان را تغییر داده یا اصلاح کنند، زیرا آن سکوت را به ناپسند بودن دیدگاهشان تعبیر می کنند. پژوهش ها نشان می دهند توانایی راحت بودن در سکوت، در واقع نشانه ای از رابطه امن است. در افراد رده بالا نیز احتمال آشفتگی ناشی از وقفه در گفت وگوها کمتر است، زیرا به خاطر جایگاهشان احساس امنیت بیشتری می کنند.
در گفتگوهای معمولی، علت وقفه ها معمولاً فکر کردن طرف مقابل یا نفس گرفتن برای ادامه صحبت است. افراد مکث می کنند تا تصمیم بگیرند چه چیزی را یا تا چه میزان به ما بگویند، یا شاید یک لحظه وقت لازم داشته باشند تا احساساتشان را مدیریت کنند. شنونده خوب بودن یعنی پذیرفتن مکث ها و سکوت ها، زیرا زود شکستن یا پیش دستی در شکستن این سکوت ها باعث می شود گوینده چیزی را که شاید در گفتنش مشکل دارد، نگوید، توضیح را سرکوب کرده و از مطرح شدن مسائل واقعی جلوگیری کند. به طرف مقابل فرصت بدهید از جایی ادامه دهد که بحث را متوقف کرده بود.
کیت مرفی به عنوان یک روزنامه نگار، مدت ها طول کشید تا فهمید لزومی ندارد چیزی بگوید که گفت وگو ادامه پیدا کند. او دریافت که بعضی از جالب ترین و باارزش ترین اطلاعاتی که به دست آورده، نه به خاطر سؤال هایش، بلکه به خاطر بسته نگه داشتن دهانش بوده است. وقتی به افراد وقت و فضای کافی برای جمع وجور کردن افکارشان می دهیم، چیزهای بسیار بیشتری از تعامل با آن ها به دست می آوریم.
مسیحیت، یهودیت، اسلام و در واقع بیشتر ادیان جهان، هر کدام نوعی سکوت مراقبه گرانه یا متفکرانه در خود دارند که در آن افراد با ایمان سعی می کنند به مقامی والاتر یا حداقل به ضمیر ناب خود گوش کنند. در تلمود نیز آموزه ای هست که می گوید «یک کلمه یک سکه ارزش دارد و سکوت دو سکه». این نشان می دهد که سکوت، به عنوان فضیلت و راهی برای دریافت اطلاعات بیشتر، در بسیاری از فرهنگ ها و آیین ها جایگاه ویژه ای دارد.
حقیقتی که در فرهنگ خودترویجی ما فراموش شده، این است که نمی توان با حرف زدن خود را وارد رابطه ای کرد. حرافی سکوت را می شکند، اما نوعی دیوار کلامی ایجاد کرده و ما را از دیگران جدا می کند، در حالی که سکوت است که به دیگران اجازه ورود می دهد. در سکوت، سخاوت و همچنین منفعتی مسلم وجود دارد. کسانی که با سکوت راحت اند، اطلاعات بیشتری می گیرند و چون در عذاب نیستند، بیش از حد هم حرف نمی زنند. مقابله با میل شدید به قطع کردن حرف دیگری، این احتمال را بالاتر می برد که در پایان گفت وگو، بینش و درک بیشتری داشته باشیم.
اخلاق گوش کردن
غیبت کردن، هرچند معمولاً سویه منفی دارد، اما در واقع نقش اجتماعی مثبتی ایفا می کند. بی دلیل نیست که حدود دوسوم گفتگوهای بزرگسالان شامل غیبت است؛ یعنی گفتگوی حداقل دو نفر درباره کسی که غایب است. همه ما غیبت می کنیم چون از راه غیبت می توانیم قضاوت کنیم چه کسی قابل اطمینان است، از چه کسی می توانیم تقلید کنیم، از چه چیزهایی می توانیم قسر در برویم و چه کسانی متحد یا دشمنان احتمالی اند. از این طریق، گوش کردن به غیبت کمک می کند اعضای اخلاق محوری در جامعه باشیم.
اگر خودمان سوژه غیبت باشیم، احتمالاً خود را اصلاح خواهیم کرد. پژوهش ها نشان می دهد که وقتی به سوژه ها فرصت داده می شد تا درباره کسانی که در بازی های پولی غیرقابل اعتماد بودند غیبت کنند، متقلبان درست تر بازی می کردند تا دوباره مورد تأیید بقیه باشند. در نتیجه، در سازمان هایی که اعضا اجازه غیبت کردن دارند، نسبت به دیگر سازمان ها، روحیه همکاری بیشتر و خودخواهی کمتری جریان دارد. این حتی وقتی آن غیبت کاملاً صحت نداشته باشد هم صادق است؛ هر نوع غیبت، خواه درست و خواه نه چندان درست، نیاز به نیک نامی ایجاد می کند.
الگوهای اجتماعی به سرعت تغییر می کنند و بی اندازه پیچیده اند. هر تصمیم و رفتار بین فردی، نتیجه عوامل بی شماری است که در لحظه مشخصی بین افراد مشخصی به هم می پیوندند. سرعت دسترسی آنلاین به شایعات و حجم سرسام آور آن، بیش از چیزی است که بتوان در تعاملات رودررو جمع آوری یا مدیریت کرد. این باعث احساس ضرورت می شود که مدام بررسی کنیم تا مطمئن شویم هنوز در جریان قرار داریم. اما بدیهی است که هیچ وقت نمی توان پا به پای همه آن جلو رفت و با این همه روایت و تفسیر، کیفیت و ارزش اطلاعات هم سقوط می کند.
انسان های امروزی بیشتر حرف می زنند و کمتر گوش می کنند، درست برخلاف این حقیقت که درک و توانایی پاسخ به روایت ها، افکار و نگرانی های یکدیگر است که اساس دستاوردهای ما بوده است؛ از شکار ماموت های پشمالو گرفته تا فرستادن انسانی به ماه. گوش نکردن به یکدیگر از دستاوردهای بالقوه مان می کاهد و از این جهت می توان آن را شکستی اخلاقی دانست. ما نه تنها در فردیتمان نسبت به یکدیگر کوتاهی می کنیم، بلکه به مثابه یک جامعه هم از پیشرفت بازمی مانیم.
علاوه بر این، وقتی آدم ها مدام احساس می کنند که باید خودشان را به دیگران ثابت کنند، معمولاً اغراق می کنند و این سطح گفتگوها را پایین می آورد و باعث ایجاد بدبینی می شود. استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهان شناس، وقتی از او پرسیدند ضریب هوشی اش چند است، گفت: «نمی دونم. اونهایی که به ضریب هوشیشون می نازن احمقن!» این حرف کسی است که خیلی ها او را باهوش ترین فرد دنیا می دانند. اغلب، کسانی که بیشتر از همه لاف می زنند، معمولاً دستاوردهایشان از همه کمتر است. بهتر است وقتی وسوسه می شویم به جای پی بردن به بزرگی کسی که روبرویمان است از خودمان تعریف کنیم، این حرف را یادمان باشد.
آدم ها بیشتر حسرت گوش نکردن را می خورند تا گوش کردن و معمولاً حسرت گفته هایشان را می خورند تا نگفته هایشان. ظاهرآً رک و راست بودن آنقدرها هم که می گویند خوب نیست. البته که گاهی ممکن است حس کنیم ضروری است که احساسمان را به کسی بگوییم، اما این کار همیشه مفید نیست. با این کار، نفس خود را بر آسیب پذیری طرف مقابل مقدم می دانیم. منظور این نیست که باید عدم صداقت یا خودداری افراطی نشان دهیم، ولی باید آن قدری گوش کنیم که متوجه شویم طرف مقابل چه زمانی آماده شنیدن چیزی است که می خواهیم بگوییم. لازم نیست همه چیز را آن طور که حس می کنیم بگوییم؛ اصلا گاهی اوقات بهتر است صبر کنیم تا شدت آن احساس فروکش کند.
به نظر ایمی سامرویل، روان شناس و سرپرست آزمایشگاه حسرت دانشگاه میامی، حسرت های اجتماعی که مربوط به روابط هستند، معمولاً از حسرت های غیر اجتماعی (مثل مدرسه ای که در آن درس خوانده ایم یا سرمایه گذاری ای که کرده ایم) شدیدترند. علاوه بر این، تحقیقات نشان داده ما بیشتر از همه حسرت چیزهایی را می خوریم که می توانستیم جور دیگری انجامشان دهیم، اما حالا دیگر فرصتشان را از دست داده ایم. گوش نکردن مستعد ایجاد حسرت است، زیرا به محض اینکه بگذاریم فرصت از دستمان برود، دیگر هیچ وقت نمی توانیم آن لحظه را دوباره ایجاد کنیم و معمولاً هم نمی فهمیم چه چیزی را از دست داده ایم تا زمانی که دیگر خیلی دیر شده است.
سامرویل معتقد است: «گوش نکردن چیزیه که می تونه در طول زمان حسرت عمیقی ایجاد کنه. گوش کردن توی روابط ضروریه و کاملاً هم تحت کنترلمونه.» او می گوید حسرت دومین حالت هیجانی متداول بعد از عشق است و این دو احساس از همدیگر جدایی ناپذیرند، چون شدیدترین حسرت ناشی از بی توجهی به کسانی است که دوستشان داریم. روابط معمولاً به خاطر غفلت شکست می خورند و یکی از اصلی ترین انواع غفلت، گوش نکردن است. ما باید گوش کردن را تاکتیکی تکاملی برای بقا، یا فضیلتی اخلاقی، یا چیزی که به عزیزانمان بدهکاریم، بدانیم. گوش کردن چیزی است که ما را در جایگاه انسان به هم می پیوندد.
چه زمانی دیگر گوش نکنیم؟
هرچند می توانیم از هر کسی چیزی یاد بگیریم، اما این به معنای آن نیست که باید آنقدر به حرف های هر کسی گوش کنیم تا نفسش بند بیاید. همان طور که جرج الیوت در «میدل مارچ» نوشته: «اگر بینش و حس دقیقی از تمام زندگی روزمره انسان می داشتیم و صدای روییدن علف ها و ضربان قلب سنجاب ها را می شنیدیم، آن وقت از آن غرشی که آن سوی سکوت است می مردیم و تازه شبانه روز هم ساعت های محدودی دارد.»
ما آگاهانه و ناآگاهانه انتخاب می کنیم که زمان و توجهمان صرف چه کسی شود. به قول فیلسوف بریتانیایی، پال گرایس، انسان ها بدون اینکه خودشان بفهمند، انتظاراتی در گفت وگو دارند که وقتی نقض می شوند، باعث می شود تمایلشان به گوش کردن کمتر شود. این مسئله ناشی از آن است که ارتباط اساساً فعالیتی مشترک است. پس اگر احساس کنیم طرف گفت وگویمان سهم خود را در گفت وگو ادا نمی کند، احساس می کنیم به ما خیانت شده و می خواهیم از معامله خارج شویم.
گوش کردن کاری نیست که فقط باید وقتی انجامش بدهیم که کسی حرف می زند، بلکه وقتی خودمان هم حرف می زنیم باید گوش کنیم. گفت وگو در بهترین حالتش، چرخه دائمی بازخورد گوش کردنی است که به مطالب و نحوه بیان افراد شکل می دهد. گفت وگو با کسی که خوب گوش نمی کند، کسی که حرف هایمان را دنبال نمی کند یا به حسی که نسبت به حرف هایش داریم بی توجه است، آزاردهنده است. این مانند رقصیدن با کسی است که ریتم متفاوتی را دنبال می کند یا اصلاً ریتمی ندارد و باید مراقب لگد شدن پاهایمان هم باشیم. طرف مقابل ممکن است حرف های ارزشمندی برای گفتن داشته باشد، اما گوش کردن و پی بردن به آن حرف ها، انرژی و خویشتن داری بسیار بیشتری می طلبد.
گاهی اوقات، طرف مقابل ممکن است فردی «عوضی» باشد. البته آدم ها به ندرت ذاتاً عوضی هستند. سبک خودمحورشان در گفت وگو معمولاً نشان دهنده ضعف های عمیق، اضطراب ها یا نقاط کور است. گاهی فقط با گوش کردن ما، آن ها هم گوش می کنند؛ نه فقط به ما، بلکه حتی به خودشان. و وقتی گوش کردند، گفت وگو منسجم تر، متناسب تر و تأثیرپذیرتر می شود. قدرت شنوندگی در آن است که می توانیم تصمیم بگیریم چقدر انرژی صرفش کنیم و کی دیگر گوش نکنیم.
وقت هایی هم هست که باید اعتراف کنیم هر قدر هم تلاش می کنیم، نمی توانیم خود را با مدار فکری کسی همگام کنیم. شاید چیزی درونمان باشد که نمی گذارد گوش کنیم، یا شاید طرف مقابل نمی خواهد شنیده شود و خودداری می کند، یا شاید هم طرف مقابل سمی است. کاترین زرب، استاد روان پزشکی دانشگاه علوم و سلامت ارگن در پورتلند، بیان می کند: «توی شغل ما بیمارایی هستن که نمی تونیم درمانشون کنیم. توی زندگی هم حرفایی هست که نمی تونیم بهشون گوش کنیم. این رو همه باید بدونن. اونجا دیگه حد تجربه آدمیزاده، و هیچ اشکالی هم نداره.»
مشکل این است که معمولاً خیلی زود تسلیم می شویم. افراد معدودی ذاتاً سخنورند و معمولاً به زمان نیاز دارند تا به ما یا به خودشان آن قدری اعتماد پیدا کنند که آزادانه حرفشان را بزنند. چه با رئیستان حرف می زنید، چه با همکاران، دوستان، عزیزان یا یک غریبه، کمی طول می کشد که افراد حرف دلشان را بزنند. آن ها ممکن است طفره بروند یا پشت شوخی پنهان شوند. شنونده خوب صبر می کند و تلاش می کند به افراد کمک کند تا صدایشان را پیدا کنند و با این کار، لایق صمیمیت و درک می شوند.
گاهی برای گوش کردن به کسی، بیش از یک گفت وگو نیاز است. ممکن است حتی وقتی دیگر در حضور گوینده نیستیم هم، گوش کردن ادامه پیدا کند؛ درست وقتی به حرف هایی که زده فکر می کنیم و درک بیشتری به دست می آوریم. البته تفکر وسواس گونه یا کاویدن و عیب جویی در گفت وگوها توصیه نمی شود. آنچه روان پزشک زرب می گوید، بیشتر مربوط به احساس عدم امنیت روانی است نه تأمل صادقانه. وقتی مدام با خودتان در کلنجارید و به احساسی فکر می کنید که حرف فلان آدم باعث شده پیدا کنید، و از خودتان نمی پرسید چه چیزی باعث شده او این حرف را بزند، دقیقاً مشغول همین کارید؛ ادامه پیدا کردن گفت وگو حتی وقتی گوینده ای در کار نیست.
در روزگاری که در آن گوش کردن یک جور زحمت تلقی می شود، آدم ها وقتی کسی به حرف هایشان گوش می کند، معمولاً احساس شرم، خجالت یا گناه می کنند، چه برسد به اینکه کسی به حرف هایشان فکر کند. یکی از متداول ترین دلایل عقب نشینی افراد، واکنش به انتقاد است. ولی باید یادمان باشد که گاهی چیزهایی که اصلاً نمی خواهیم بشنویم، ممکن است مفیدترین چیزها باشند. سرزنش می تواند دردآور باشد، ولی اگر واقعاً گوش کنیم و نگذاریم غرورمان بر ما غلبه کند و به آنچه گفته شده (حتی اگر بی ادبانه باشد) فکر کنیم، ممکن است بتوانیم کاستی هایمان را بشناسیم. یا اگر احساس کنیم انتقاد ناعادلانه بوده، این فرصت را به ما می دهد که بفهمیم دیگران چه برداشتی از کار ما داشته اند و نیت واقعی مان را توضیح دهیم. همچنین، از آنجا که شنونده های خوب خود را در معرض طیفی از افکار و عقاید قرار می دهند، در مواجهه با انتقادها استوارترند و می دانند که حرف های صرفاً یک نفر، لزوماً قطعی یا کاملاً دقیق نیست.
به یاد داشته باشید که آدم ها تغییر می کنند و وقتی واقعاً به حرف هایشان گوش کنید، دیدگاه شما هم نسبت به آن ها عوض خواهد شد. بیشتر اوقات می ارزد که ابتدا تلاشتان را بکنید و بعد تصمیم بگیرید ارتباط را به کلی قطع کنید یا نه.
نکات کلیدی و کاربردی برای تقویت مهارت گوش دادن
کتاب «خوب گوش نمی دهی» درس های عملی بسیاری برای تقویت مهارت گوش دادن ارائه می دهد. برخی از مهم ترین آن ها عبارتند از:
- کنجکاوی را پرورش دهید: به حرف های دیگران با ذهنی باز و کنجکاوانه گوش دهید، گویی هر کلام، گنجینه ای از دانش ناشناخته است.
- پیش داوری نکنید: از قضاوت ها و فرضیات قبلی خود دست بردارید و به هر فردی به عنوان یک جهان منحصربه فرد بنگرید.
- تمرکز کامل داشته باشید: حواس پرتی های دیجیتال و محیطی را به حداقل برسانید و تمام توجه خود را به گوینده معطوف کنید.
- سکوت را بپذیرید: اجازه دهید دیگران فضای کافی برای فکر کردن و بیان کامل حرفشان را داشته باشند؛ سکوت به عمق بخشی به گفتگو کمک می کند.
- به احساسات توجه کنید: فقط به کلمات گوش ندهید، بلکه احساسات و انگیزه های نهفته را درک کنید؛ بخش بزرگی از ارتباط غیرکلامی است.
- سؤالات باز بپرسید: سؤالاتی بپرسید که گفتگو را عمیق تر کرده و به طرف مقابل امکان توضیح بیشتر دهد، نه سؤالاتی که پاسخ های بله/خیر دارند.
- به خودآگاهی برسید: نقاط ضعف و سوگیری های خود را در گوش دادن بشناسید و آگاهانه برای رفع آن ها تلاش کنید.
- زبان بدن و لحن را دریابید: بخش بزرگی از پیام در ارتباط غیرکلامی نهفته است؛ به حالات چهره، تنفس، و حرکات بدن توجه کنید.
چرا باید این کتاب را بخوانید؟
«خوب گوش نمی دهی» صرفاً یک کتاب خودیاری نیست؛ این اثری است که خواننده را به سفری عمیق در ابعاد انسانی ارتباطات می برد. با مطالعه این کتاب، نه تنها مهارت گوش دادن خود را ارتقا می دهید، بلکه در جنبه های مختلف زندگی نیز شاهد بهبودهای چشمگیری خواهید بود:
- روابط عمیق تر و پایدارتر: یاد می گیرید چگونه با گوش دادن واقعی، پیوندهای انسانی قوی تر و معنادارتری ایجاد کنید.
- کاهش سوءتفاهم ها و افزایش همدلی: با درک عمیق تر دیگران، از سوءتفاهمات جلوگیری کرده و توانایی همدلی خود را بهبود می بخشید.
- درک بهتر از جهان و انسان ها: این کتاب دریچه ای به روی شناخت انگیزه ها، ترس ها، و آرزوهای پنهان افراد باز می کند.
- موفقیت در کار تیمی و محیط حرفه ای: مهارت گوش دادن بداهه و ایجاد محیط روانی امن، شما را در تعاملات کاری و رسیدن به اهداف تیمی موفق تر می سازد.
- ارتباط بهتر با خود: گوش دادن به دیگران، کیفیت گفت وگوهای درونی شما را نیز شکل می دهد و به خودآگاهی عمیق تری می رسید.
نتیجه گیری
کتاب «خوب گوش نمی دهی» اثر کیت مرفی، به ما یادآوری می کند که گوش دادن، هنری است که در هیاهوی دنیای مدرن به فراموشی سپرده شده، اما همچنان کلید فهم انسان ها و برقراری ارتباطات عمیق و معنادار است. این کتاب با تکیه بر پژوهش های علمی و تجربیات واقعی، نشان می دهد که چگونه بی توجهی به این مهارت، ما را دچار تنهایی و سوءتفاهم می کند و از رشد فردی و اجتماعی باز می دارد. گوش دادن فعال، نه تنها یک عمل اخلاقی و فضیلت انسانی است، بلکه یک تاکتیک تکاملی برای بقا و پیشرفت به شمار می رود. با تمرین و آگاهی، هر فردی می تواند هنر گمشده گوش دادن را بازیابد و از مزایای بی شمار آن در زندگی بهره مند شود. این کتاب، نقطه ای عالی برای آغاز این سفر ارزشمند است و به خواننده کمک می کند تا به شنونده ای بهتر، فردی آگاه تر و در نهایت، انسانی شادتر تبدیل شود.
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب خوب گوش نمی دهی (کیت مرفی) | درک مهارت شنیداری" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، آیا به دنبال موضوعات مشابهی هستید؟ برای کشف محتواهای بیشتر، از منوی جستجو استفاده کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب خوب گوش نمی دهی (کیت مرفی) | درک مهارت شنیداری"، کلیک کنید.